سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

گلدونه ها ( داستانی دوس داشتنی )



هر سه تایی گلدوشانو که تازه جوونه زده بود


گذاشتن لب پنجره که خوب آفتاب بخوره


علی که تو بچه ها از همه بزرگتر بود گفت :


گلدون هر کی اول گل بده شاه فرنگه


رضا گفت : بابام میگه هر کی گلدونش خشک بشه اونو کشته


بچه ها ساعتی پای گلدوناشون نشستن و بعدش رفتن بازی


به جز گلدونه که هنوز پای پنجره به گلدونش خیره بود 

 


بهش می گفت :


نکنه یه وقت بمیری بشه تقصیر من ، نکنه تشنت باشه


بعدش بلند شد و رفت یه لیوان آب ریخت پای گلدون


هوا تاریک شده بود 


اما گلدونه هنوز چشمش به گلدونش بود


و از ترس این که یه وقت خشک بشه هی پاش آب می ریخت


احساس کرد از صب تا حالا یک کم پلاسیده شده


بازم پاش آب ریخت


ناراحت شده بود


گلدونش هی پلاسیده و پلاسیده تر میشد


نصفه های شب دیگه رمقی برای گلدون باقی نبود


انگاری چیزی به عمرش باقی نمونده بود


گلدونه گریه می کرد


یادش افتاد بابابزرگش برای گلای باغچه


آواز می خوند و ساز می زد تا شاداب بشن


بابابزرگ می گفت : اگه برای گلا ساز بزنی سرزنده می شن


اما حالا بابابزرگ زنده نبود


با این حال گلدونه رفت سازشو از گنجه بیرون آورد


با این که بلد نبود اونشب برای گلدونش ساز زد


حالا صبح شده بود و گلدون سرحال و شاداب شده بود


حالا باید گلدون می تونست برای دخترک ساز بزنه


تا شاید نمیره ...


 

اووووخی دختر کوچولوbig tears emoticon



نظرات 2 + ارسال نظر
جلال شنبه 16 فروردین 1393 ساعت 13:42

چه داستان غم انگیزی

صحرا دوشنبه 18 فروردین 1393 ساعت 09:46

آخی کوچولو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد