سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ


خــستــہ امـ …

از صبورے خــستـــہ ام …

از فــَریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد …

از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב …

و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم

آســــاטּ نیست در پــَس خـــنـده هاے مصــنوعے گریــہ هاے دلت را ،

در بــی پنـــاهیت در پشت هـــــزاراטּ دروغ پنهـــاטּ کنے …

ایــــטּ روزهــا معنے را از زنـدگـــے حذف کــرבه امـ …

بدون تو برایـــم فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ




روح


لعنت به این روزها ! این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ، هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ندارند …


از همه ی آدم‌ها بریده ام !


این روزها ، تلخم

دست برداشته‌ام از توجهِ بی‌ وقفه به حضور آدم ها

پرهیز می‌‌کنم از ثبتِ

وجود‌هایی‌ که ماندگاری ندارند…

این روزها ، تلخ تر از همیشه

از همه ی آدم‌ها بریده ام !


نمیدانم


نمیدانم چه کسی دست اتفاق های خوب زندگی ام را گرفته است که دیگر نمی افتد !


من بهِ « من » خندیدم !


آخرین بار ڪه من از تهِ دل خندیدم

علتش پـول نبود

انعڪاسِ جُوڪ هر روز نبود

علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یڪ دلقڪ,

یا زمین خوردن یڪ ڪور نبود …

من بهِ « من » خندیدم !

ڪه چو یڪ دلقڪ ِگیج

نقش یڪ خنده به صورت دارم و دلم میـــگرید …!