سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

شعرهای عاشقانه Love Poem




شعرهای عاشقانه
Love Poem



می خوام و می خواستمت تا نفسم بود

می سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود




شعرهای عاشقانه
Love Poem



در این گلشن بود خاکم ، نه آن مرغ هوسناکم

که هر ساعت به گلزاری کشاند آشیانش را



شعرهای عاشقانه
Love Poem



سوختیم و جوهر ما بر کسی ظاهر نشد

چون چراغان شب مهتاب بی جا سوختیم




شعرهای عاشقانه
Love Poem
 
ادامه مطلب ...

غزلواره ...



این عشق ماندنی 

این شعر بودنی 

این لحظه‌های با تو نشستن 

سرودنی‌ست 


این لحظه های ناب 

در لحظه‌های بی خودی و مستی 

شعر بلند حافظ تو 

شنودنی‌ست 


این سر نه مست باده 

این سر که مست 

مست دو چشم سیاه توست 

اینک به خاک پای تو می‌سایم 

کاین سر به خاک پای تو با شوق 

ستودنی‌ست 


تنها تو را ستودم 

آن سان ستودمت که بدانند مردمان 

محبوب من به سان خدایان 

ستودنی‌ست 


من پاکباز عاشقم 

از عاشقان تو 

با مرگ آزمای 

با مرگ … 

اگر که شیوه تو 

آزمودنی‌ست 


این تیره روزگار در پرده غبار  

دلم را فرو گرفت 

تنها به خنده 

یا به شکر خنده‌های تو 

گرد و غبار از دل تنگم 

زدودنی‌ست


در روزگار هر که ندزدید مفت باخت 

من نیز می‌ربایم 

اما چه؟ 

بوسه، بوسه از آن لب 

ربودنی‌ست 


تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود 

غیر از تو 

هر که بود هر آنچه نمود نیست 

بگشای در به روی من و عهد عشق بند 

کاین عهد بستنی 

این در گشودنی ست 


این شعر خواندنی 

این شعر ماندنی 

این شور بودنی 

این لحظه‌های پرشور 

این لحظه‌های ناب 

این لحظه‌های با تو نشستن 

سرودنی‌ست 


حمید مصدق




مرز جنون ...



کلماتم را 

در جوی سحر می‌شویم 

لحظه‌هایم را 

در روشنی باران‌ها 


تا برای تو شعری بسرایم، روشن 

تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام 

سخنانم را 

در حضور باد 

این سالک دشت و هامون 

با تو بی‌پرده بگویم 

که تو را 

دوست می‌دارم تا مرز جنون 


دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی




سر و سامان ...



با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام 

باز به دنبال پریشانی‌ام 


طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست 

در پی ویران شدنی آنی‌ام 


آمده‌ام بلکه نگاهم کنی 

عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام 


دلخوش گرمای کسی نیستم 

آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام 


آمده‌ام با عطش سال‌ها 

تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام 


ماهی برگشته ز دریا شدم 

تا تو بگیری و بمیرانی‌ام 


خوب‌ترین حادثه می‌دانمت 

خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ 


حرف بزن ابر مرا باز کن 

دیر زمانی است که بارانی‌ام 


حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست 

تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام 


ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟ 

ها نکشانی به پشیمانی‌ام! 


محمدعلی بهمنی




کاش ...


کاش می‌دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می‌تابانی

بال مژگان بلندت را
می‌خوابانی
آه وقتی که  توچشمانت
آن جام لبالب از جان‌دارو را
سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می‌گذرد
روح گل‌رنگ شراب
در تنم می‌گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپر

من در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می‌بینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

فریدون مشیری


شعر


تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن 

با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن 


ابری غریب در دل من رخنه کرده است 

بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن 


ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز 

برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن 


ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین 

محض رضای عشق، مرا انتخاب کن 


ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم 

لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن 


سلمان هراتی