باز دوباره شب شد
نمیدانم امشب فکرم را کجا بفرستم تا در بازتاب بغض های شکسته
باز خودم را میان آغوشت تصور کنم
دل نوشته غمناک
ادامه مطلب ...
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست … یکی بود … یکی نبود !
در آغوش خودم هستم من خودم را در آغوش گرفته ام نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت اما وفادارِ وفادار
هرچه ها می کنم گرم نمی شود خاطرم بوی تعفن خیانت از دهانم میآید ، هــــــــــا ... خاطر من و خیال تو و خیال خیانت
آنقــدر مرا سرد کرد از خودش ... از عشق ... کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام ... روی احساسم پا نگذاریــد لیز میخوریــد