تعطیل است مثل جمعه ها ، تمام حوصله ی من !
آدم فقط در مورد بقیه خیلى راحت می تونه بگه : فراموشش کن !
در قحطی تو چه دل خوشی دارند ! بیهوده می آیند و می روند این نفسهای من …
تو رفته ای ، اما ... یادت هنوز چه پابرجاست اینجا !
باز هم مثل همیشه که تنها می شوم دیوار اتاق پناهم می دهد ،بى پناه که باشى قدر دیوار را خوب میدانی
رفت … تا قطره های دلتنگی که سال ها جا خوش کرده بودن … از پناهگاه چشمانم خارج شوند ...
دوست داشتن را در چشمى بجوى که حتى وقتى بسته است رویاى تو را ببیند …
صندلیت را کنار صندلى أم بگذار! همنشینى باتو یعنى تعطیلى رسمى تمام دردها …
به سلامتى کسى که رفت ولى باور رفتنش برا کسى که تنها مونده خیلى سخته ...
خوبان را باید روى چشم ها گذاشت ... کجایى ؟! چشم هایم بهانه ات را گرفته اند ...