دلم خوش نیست ... غمگینم ... کسی شاید نمی فهمد ... کسی شاید نمی داند ... کسی شاید نمی گیرد مرا از دست تنهایی ... تو می خوانی فقط شعری و زیر لب آهسته می گویی : عجب احساس زیبایی ... !
تو هم شاید نمیدانی ... !
برای دل خودم مینویسم … برای دلتنگیهایم ...
برای دغدغههای خودم ... برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !
برای دلی که دلتنگم نیست … برای دستی که نوازشگر زخمهایم نیست … برای خودم مینویسم !
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !
ترکت می کنم تا هر سه راحت شویم ... من ، تو و رقیبم ... من از قید تو ، او از قید من و تو از قید خیانت ...