صـــدای قـــلب نــیست ... صـــدای پــــای تــوست ... کـه شـب ها در ســینـه ام مــی دوی کـــافی اســـت کــمی خــسته شوی
کـــافی اســـت کــمی بـایـستی
گیرم که باخته ام اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرون کند ... شوخی که نیست من شـــــــــــــــاه بودم در این بازی ...
من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی آهـــــــایـــــــــــــ با توام ... تــــــو یادتـــــ نـــرود من به خاطرتــــــــو آتـــــــش گـــرفته ام
آرزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری تا طپش نامنظم قلبم را احساس کنی ولی از این می ترسم که قلبم به احترامت بایستد ...