عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ... امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ ! و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم ! و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست … و غمــت سـهم ِ مــن!
تو کجایی سهراب ؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند …
وای سهراب کجایی آخر ؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب ؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند !
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست …
دل خوش سیری چند صبر کن سهراب … گفته بودی قایقی خواهی ساخت !
قایقت جا دارد ؟ من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم …