من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم
درد ، مرا انتخاب کرد ... من ، تو را ... تو ، رفتن را ... آسوده برو دلواپس نباش من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند اما سر من درد می کند برای دستی که مال تو باشد
کوتاه ترین قصه ی دنیا ... رفت …
اینجا زمین است زمین گرد است تویی که مرا دور زدی فردا به خودم خواهی رسید حال و روزت دیدنیست ...
آنان که بودنت را قدر نمی دانند رفتنت را نامردی می خوانند ...
بودم ! دیــــــــــــدم با دیگری شـــادتری ... رفتــــــــــم
از درد دوست نداشتن هایت گفتم ، خیانت را تجویز کردند گویا این آسان ترین راه عاشقی است
من با کناری ات کنار نمی آیم ! کنار می روم ...
خیلی وقت است فراموش کرده ام کدامیک را سخت تر می کشم ؟ رنــــج ! انتظار ! یا نفس را ...