سرمای نبودنت بدتر از سرمای زمستان است به لرزه انداخته چهار ستون دلم را ...
دست نخــورده تریــن احساس هایــم را برای روز مبادای عشـق تو احتکار کرده ام ...
دیگر نمی نویسمت …! هرکس ... به چشم هایم نگاه کند ! تو را خواهد خواند ...
قـرار بـگـذار … هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد ... چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد
پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم
با تو زیر بارانم ... چتر برای چه ؟ خیال که خیس نمی شود
به خیال کدامین آرزو ، صفای با تو بودن را از ما گرفتی ای بی وفا ؟
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست ... پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
برای دلم گاهی پدر می شوم ! خشمگین می گویم : بس کن تو دیگر بزرگ شدی !
تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار ... زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه تویی