اندکی بعد از آب گذشته بود
شب بود قرص ماه کامل شده بود
شیر داوود با لباس یکدست سیاه و اسب کهر
لب آب منتظر بود
چشمانش را گشود و آهسته بر هم زد
وارد آب شد
ادامه مطلب ...
صبح ها که شیر داوود تور به گذرگاه سنگی می انداخت
سه تا دخترای نورمحمد پیر
هم همون ساعت برای ماهی گیری تور به آب می انداختند
اولی که از همه بزرگتر بود بیست سال داشت و اسمش گلایل بود
دومی یاس و سومی هم که چهارده ساله و اسمش ماهی بود
گلایل رعنا و خیلی زیبا بود
ادامه مطلب ...
گلین ده از دهات های دیگه یه کم فاصله داشت
یه رودخونه بود که گلین ده رو از بقیه دهها جدا می کرد
اسم رودخونه آزاد رودخونه بود
و پر از ماهی های کوچک و بزرگ
که توی زلالی رود با چشم دیده می شد
ادامه مطلب ...
صـــدای قـــلب نــیست ... صـــدای پــــای تــوست ... کـه شـب ها در ســینـه ام مــی دوی کـــافی اســـت کــمی خــسته شوی
کـــافی اســـت کــمی بـایـستی
گیرم که باخته ام اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرون کند ... شوخی که نیست من شـــــــــــــــاه بودم در این بازی ...