-
عزیـزم ...
یکشنبه 29 دی 1392 22:24
عزیــزم حســادت نکن این که بعد از تو بغــــل کرده ام زانـوی غم اسـت ...
-
غصــــه ...
شنبه 28 دی 1392 22:18
غصــــه دارند دست هـایم وقتـی لمس آغوشـت را هــر شب ففطـ خـواب می بیننــد ...
-
پــــازل ...
جمعه 27 دی 1392 22:14
زیـباترین پــــازل دنیاسـت وقتی فاصله ی بین انگشتانم بـا انگشـتان تــو پـر می شـود ...
-
لبــانت ...
جمعه 27 دی 1392 22:12
فقطـ برای چـیدن لـبانت پـاهــایم را بلنـد می کنـم هیـچ میـوه ای آنـقدر شیــرین نیـست ...
-
پــــازل ...
پنجشنبه 26 دی 1392 21:53
زیـباترین پــــازل دنیاسـت وقتی فاصله ی بین انگشتانم بـا انگشـتان تــو پـر می شـود ...
-
ماهی های آزاد رودخونه {خییییییییییلی قشنگه } قسمت آخر
چهارشنبه 25 دی 1392 08:00
اندکی بعد از آب گذشته بود شب بود قرص ماه کامل شده بود شیر داوود با لباس یکدست سیاه و اسب کهر لب آب منتظر بود چشمانش را گشود و آهسته بر هم زد وارد آب شد اندکی بعد بی سر و صدا به خانه نورمحمد نزدیک می شد از اسب پیاده شد قصد بالا رفتن از دیوار و داشت که متوجه سایه ای جلوی در شد دختری به انتظار ایستاده بود شیر داوود به...
-
ماهی های آزاد رودخونه {خییییییییییلی قشنگه } قسمت دوم
چهارشنبه 25 دی 1392 07:56
صبح ها که شیر داوود تور به گذرگاه سنگی می انداخت سه تا دخترای نورمحمد پیر هم همون ساعت برای ماهی گیری تور به آب می انداختند اولی که از همه بزرگتر بود بیست سال داشت و اسمش گلایل بود دومی یاس و سومی هم که چهارده ساله و اسمش ماهی بود گلایل رعنا و خیلی زیبا بود گاهی که شیر داوود نگاهشون می کرد به هم آب می پاشیدند و...
-
ماهی های آزاد رودخونه {خییییییییییلی قشنگه } قسمت اول
چهارشنبه 25 دی 1392 07:53
گلین ده از دهات های دیگه یه کم فاصله داشت یه رودخونه بود که گلین ده رو از بقیه دهها جدا می کرد اسم رودخونه آزاد رودخونه بود و پر از ماهی های کوچک و بزرگ که توی زلالی رود با چشم دیده می شد مردم ده اکثر ساعات روز کنار رودخونه مشغول ماهی گیری و تور اندازی بودند و بیشتر خرجشونو از این راه در می آوردند اما از اونجایی که...
-
آشنــــا ...
چهارشنبه 25 دی 1392 04:36
تمــام لحظــه هایـم شــده نشــستن در ایستگــاه ، به انتظــار رسیـدن آشنــــایی ، در میــان انبــــوهی از غریبه هــا ...
-
نیســــت ...
چهارشنبه 25 دی 1392 03:36
هــر چــه می گردم نیســــت ... رد پایت را می گویم ، انگار زیــر سنگ فرش این خیـابان لعـنتی پنهـــان شده است یا شــاید من در خــیالم با تو قدم زده بـودم ...
-
ســــرریز ...
چهارشنبه 25 دی 1392 02:36
چشـمانت بـرکت عجـیبی دارد ... هـر بار که به تو نگـاه می کـنم عشقـم به تـو ســـرریز می کــند ...
-
بی ادعــــا ...
چهارشنبه 25 دی 1392 01:36
نم کشیــد گونه هایم ... ســـالهاست کار شانه هایت را می کنند بی ادعــــا ...
-
توهــــم ...
چهارشنبه 25 دی 1392 00:36
دلـ تنگم ، دلـ تنگ آن روزهـا که نمی دانم محبت هایـش توهــــم من بود یا تـــرحم او ؟
-
خاطــــره ...
سهشنبه 24 دی 1392 09:36
یک خاطــــره از تو برای من مــانده فقطــ یک خاطــــره ... خنده ی وقت رفتــنت ...
-
لــــرزه ...
سهشنبه 24 دی 1392 08:36
ســرمای نبــودنت بدتـر از ســرمای زمســتان است به لــــرزه انداختــه چهار ستون دلــم را ...
-
حــــوا ...
سهشنبه 24 دی 1392 07:00
حــــوا که باشی بعضی ها هوا برشان می دارد که آدمــــند ...
-
با چشمــــانم هستم ...
سهشنبه 24 دی 1392 06:36
بس است دیــــگر ... بیا و آبرو داری کن ، نگـذار بفهــــمند پشـت ایـن نقـاب خنــدان خیــس می شوی ...
-
تجــــربه ...
سهشنبه 24 دی 1392 05:00
مــــرا دوست داشــته باش امــا تجــــربه ام نکن برای آمــوختن ابــزار منــاسبی نیــستم ...
-
دنیــــای عجیب ...
سهشنبه 24 دی 1392 04:00
دنیــــای عجیبـی شده است ... برای دروغ هایــمان خدا را قسم می خوریم و به حرف راست که می رسیم می شود جــــان تو ...
-
نگــــو ...
سهشنبه 24 دی 1392 03:31
اگــر روزی عاشق شدی ، قصـه ات را برای هیچ کس نگــــو ... ایــن روزهـا چشم حسودان به دود اسـپند عادت کرده ...
-
خــــدایا ...
سهشنبه 24 دی 1392 02:36
خــــدایا اندکی نفهــــمی عطا کن ... تا راحــت زنـدگی کنیم ، مــردیم از بـس فهمـیدیم و به روی خودمـــون نیــاوردیم ...
-
ایــــنجا نیست ...
سهشنبه 24 دی 1392 00:36
مــن به دنبـال دیـارم هســتم ، شــهر من ایــــنجا نیست شهر من گــم شده است ...
-
قصــــه ...
سهشنبه 24 دی 1392 00:36
کــارم از یـکی بود یـکی نبود گــذشت ... من در اوج قصــــه گم شده ام ...
-
شــــانه های دخــــترانه ام ...
دوشنبه 23 دی 1392 05:05
من تنـهــــا کمی متفـــاوتم وقتی تمام دردهــای دنیــــا روی شــــانه های دخــــترانه ام کوه می شــــود ...
-
پیــــدا نمی شوی ...
دوشنبه 23 دی 1392 03:36
مــن چشــم هایــم را بسـتم و تــو قایم شدی من هنــوز روزها را می شمارم و تو پیــــدا نمی شوی ؛ یا من بازی را بلــد نیستم یا تو جــــر زدی : (
-
معــــادله ...
دوشنبه 23 دی 1392 02:36
شده ام معــــادله چند مجهولی ، این روزهـا هیچ کس مرا نمیفهمد ...
-
فریــــاد ...
دوشنبه 23 دی 1392 01:36
گـاهی برای کشــیدن فریــــاد هــزاران پیکاســو هم کــافی نیست ...
-
بعضــــیا ...
دوشنبه 23 دی 1392 00:36
بــاید به بعضــــیا گفـــت : ایـن جمــله دوســتت دارم ســلام و احــوال پــرسی نیــست کـه به هـــر کی میــرسی میگی ! سنــگیــن باش یــکم ...
-
ســرد اســت ...
یکشنبه 22 دی 1392 09:36
ســرد اســت اما ســرما نمی خورم ؛ تو نگــران نباش کلاهــی که ســرم گــذاشتی تا گــردنم را پوشــانده اســت ...
-
عــــاشق نیــمه وقت ...
یکشنبه 22 دی 1392 08:36
دوســتم داری ، وقتــی کـــار دیگــری نــداری ! عــــاشق نــیمه وقت ...