-
نابــــود ...
یکشنبه 22 دی 1392 07:36
کــارم از یــکی بود یــکی نبود گــذشت ، ســهم من همــیشه ایــن بود : یــکی بـود یــکی نــــابـود ...
-
کــار من نیـست ...
یکشنبه 22 دی 1392 06:36
مــــن نبــودنت را تــاب می آورم ، رفتنـــت را تحمــل می کنم ، فرامــوش شدنم را بــاور می کنم ... اما فرامــوش کـردنت دیگه کـــار من نـیست ...
-
قربــــانی ...
یکشنبه 22 دی 1392 05:36
آرزوی خیـلی ها بودم امــــا قربــــانی قـدرنشناسی یک نفر شدم ...
-
اشــــتباه ...
یکشنبه 22 دی 1392 04:40
چــه کــرده ای با من کــه ایــن روزهــا تو را فقط به اندازه ی یــک اشــــتباه می شـناسم ...
-
لاک غلط گیـــر ...
یکشنبه 22 دی 1392 03:36
لاک غلط گیـــر بر می دارم و تــو را از تمام خاطراتــم پــاک می کنم ... تو غلط اضــافی زندگیــــم بودی
-
تنهــــایی ...
یکشنبه 22 دی 1392 02:36
هدف از آفــرینش بعضــیا اینه که با بودنشــون به ما ثابـت می کنـن که تنهــــایی چه نعمت بزرگیــه ...
-
تــــأوان
یکشنبه 22 دی 1392 02:36
اینــی که مــن دارم میکشــم درد بـی تو بودن نیست ... تــــأوان با تو بودنـــه ...
-
عکــــس ...
یکشنبه 22 دی 1392 01:36
بـاید قـاب بگیرم حرفهایــت را ، همه عکــــس شدند ...
-
لــعنت ...
شنبه 21 دی 1392 23:07
دســـت هایش با من ، چشـــمهایش در خیابان ، دلـــش ... این یکی را نمی خواهــم بدانم ؛ لــعنت به دل هرزه ات ...
-
پا گذاشــت ...
جمعه 20 دی 1392 05:43
روی هــر کی دست گذاشــتیم ، رومون پا گذاشــت ...
-
شکســت ...
جمعه 20 دی 1392 00:36
خدایا ببخش که امانت دار خوبی نبودم ؛ دلی که داده بودی شکســت ...
-
خدایـــا ...
پنجشنبه 19 دی 1392 05:14
خدایـــا دلم را آنانی شکســـتند که هرگز دلـم به شکســتن دلشان راضـی نیست ...
-
کـــاش ...
پنجشنبه 19 دی 1392 05:07
کـــاش می دانسـت که جزئیات چشـمانش کلیات زندگی من اسـت ...
-
دیـــوانه ...
چهارشنبه 18 دی 1392 04:58
بگــذار دیـــوانه صدایم کنند ، بگذار بگویـند مجنــون ؛ فرقـی نمی کند ! من تمـام هـــویت خود را از زمانی که اسم مرا دیگر صدا نزدی از یـــاد برده ام !!!
-
تنهـــایی ...
چهارشنبه 18 دی 1392 04:51
تنهـــایی را باور کردم چـقدر دیگر دلـــم کسی را نمی خواهد ...
-
برفهای گل آلود کوچه بن بست ...
سهشنبه 17 دی 1392 22:49
سگ های بیچاره بسکه از بر و بچه های این کوچه سنگ خورده بودن و فحش خواهر و مادر شنیده بودن دیگه از هر کس و ناکسی بیم داشتند. همین پریشبا سگ نر و ماده رو وادار کرد جلو یه پسرکی دو تکون بده شاید یه چیزی ازش بگیرن اما پسره چنان لگدی زیر دو سگ بیچاره زد که زوزه اش تا ده تا خیابون اونورتر شنیده شد و خلاصه خیلی تنها بودن و...
-
کلاغ ...
سهشنبه 17 دی 1392 22:43
آلما دست یاشار را محکم در دست های کوچکش گرفت و با صدای ضعیفی که بیشتر شبیه ناله بود گفت: دیگر از این حرف ها گذشته، خواهش می کنم گریه هم نکن، این آخرین خواسته من از توست. یاشار خواهش می کنم تا من زنده هستم ازدواج کن، نمی خواهم وقتی می میرم مدت ها سیاه بپوشی و مویه کنی. نمی خواهم تنها بمانی، خواهش می کنم برای آخرین بار...
-
لحظه ای پس از یک ساعت ...
سهشنبه 17 دی 1392 22:29
یک ساعت ، فقط یک ساعت به اعدام مریم باقی مونده. یک ساعت دیگه حکمشو اجرا میکنن. تمام تلاشها بی نتیجه مونده، هیچ مدرکی نیست که ثابت کنه مریم شوهرشو نکشته. متهم به قتل شوهرشه، میدونم شوهرشو دوست نداشت ولی اون شوهرشو نکشته. درسته از زندگیش راضی نبود، اما شوهرش اونو دوست داشت، خیلی ام بهش علاقه داشت، هیچ بدی در حقش نکرده...
-
جلد پشتی کتاب کلاغ پاییز کودکی
سهشنبه 17 دی 1392 22:21
-
چه تمنای محـــالی ...
سهشنبه 17 دی 1392 10:36
در دلم آرزوی آمدنت میمیرد ؛ رفته ای اینک ... اما آیا باز میگردی ؟ چه تمنای محالـــی ! خنده ام می گیرد ...
-
عـــادت ندارم ...
سهشنبه 17 دی 1392 09:36
عـــادت ندارم ... درد دلم را به هر کسی بگویم پس خاکش می کنم زیر چهره خندانم تا همه فکر کنند نه دردی دارم نه قلبی ...
-
خســـته میشه ...
سهشنبه 17 دی 1392 08:36
خســـته میشه ! کسی که جسم و روحش با هم اختلاف سنی داشته باشه ...
-
بی گناهی چشمـــانم ...
سهشنبه 17 دی 1392 07:36
اینجا من هستم ! نیمکتی چوبی و چتری که بسته است ! دلم تنگ نیست ... منتظر بارانم که قطره هایش بهانه ای باشد برای نمناک بودن لحظه هایم و اثبات بی گناهی چشمانـــم ...
-
دلیل می خواهنـــد ...
سهشنبه 17 دی 1392 06:36
چند وقتیست همه دلگیرند از من ؛ دلیل می خواهنـــد برای غمگین بودنم ، برای ناامید بودنم و برای تلخ شدنم ! نگران نباشید من نه غمگینم ، نه ناامید ، نه تلخ ... فقط مدتیست گم شده اند ... دنبالشان میگردم ! صبرم ... امیدم ... نمی دانم در کدام صفحه ی قصه ی سرگذشت نحسم جاگذاشتمشان ...
-
دلـــگیر ...
سهشنبه 17 دی 1392 05:36
شب های اینجا آنقدر دلـــگیر است که سوت های قطارهای نیمه شب ... هر آدمی را وسوسه می کند که برود و هیچ وقت بازنگردد...
-
از یه جایـــی به بعد ...
سهشنبه 17 دی 1392 04:36
از یه جایـــی به بعد ... دیگه بزرگ نمیشی پیر میشی ... دیگه خسته نمیشی می بری ... دیگه تکراری نیستی زیادی هستی ...
-
بهـــانه ...
سهشنبه 17 دی 1392 03:55
باران بهـــانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی کـــاش ... نه کوچه انتهایی داشت ... نه باران بند می آمد ...
-
استغفـــار ...
سهشنبه 17 دی 1392 02:36
استغفـــار می کنم از آن دوستت دارم هایی که حرامت شد ...
-
آخـــی ...
سهشنبه 17 دی 1392 01:36
این روزهـــا اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو فقط یک کلمه است : آخــی ...
-
اگر ...
دوشنبه 16 دی 1392 05:36
اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست ، او جانشین همه ی نداشته های من است ...