-
آرزو ...
سهشنبه 10 دی 1392 00:36
آرزو کردند باران ببارد ولی خبر نداشتند مترسک فقط دل بسته ی سایه ی خود بود ...
-
خدایا ...
دوشنبه 9 دی 1392 22:06
خدایا برم نمی گردانی ؟ یک طرفم سرخ شد !!!
-
گاهی ...
دوشنبه 9 دی 1392 10:30
گاهی باید باور کرد که خیلی از آرزوها و رویاهامون فقط توی عکس ها و فیلم ها واقعیت دارند ...
-
کاش ...
دوشنبه 9 دی 1392 09:36
کاش شبی روزی جایی بر لبان تو تکرار میشد نامم ...
-
هوا بارانی ست ...
دوشنبه 9 دی 1392 08:38
هوا بارانی ست ولی شیشه ؛ چرا بخار نمی گیری ؟ نترس ؛ رفت ... دیگر اسمش را رویت نمی نویسم !
-
ارزش ...
دوشنبه 9 دی 1392 07:30
ارزش دل قد یه مورچه است !!! هر دو خواسته یا ناخواسته زیر پا له می شوند ...
-
غمگینم ...
دوشنبه 9 دی 1392 06:38
غمگینم همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد ؛ گرسنه و آزاد یا سیر و اسیر ...
-
راحت بگم ...
دوشنبه 9 دی 1392 05:30
راحت بگم نیمه گمشده دیگری به اشتباه تمام من شده بود ...
-
بگذشت ...
دوشنبه 9 دی 1392 04:36
بگذشت در فراق تو شب های بی شمار ، هرشب درین امید که فردا ببینمت ...
-
بگذشت ...
دوشنبه 9 دی 1392 03:36
بگذشت در فراق تو شب های بی شمار ، هرشب درین امید که فردا ببینمت ...
-
سخت است ...
دوشنبه 9 دی 1392 02:36
سخت است فراموش کردن کسی که با او همه چیز را فراموش می کردم ...
-
سخته ...
دوشنبه 9 دی 1392 01:43
سخته به جایی برسی که دیگه نه هیچ اومدنی آرومت کنه نه هیچ رفتنی نابودت ...
-
روزها ...
دوشنبه 9 دی 1392 00:36
روزها یکی پس از دیگری می گذرند و من هنوز منتظر فردا هستم تا تو بیایی ...
-
آرزو ...
یکشنبه 8 دی 1392 10:35
تمام آرزوی امشب من ندیدن فرداست ...
-
فال گیر ...
یکشنبه 8 دی 1392 09:36
به فالگیر بگو خط عمر من کف دست هایم نیست ... رد پای او را نگاه کند ...
-
می دانم ...
یکشنبه 8 دی 1392 08:38
می دانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرف ها را نمی فهمد ...
-
تلخی ...
یکشنبه 8 دی 1392 07:36
تلخی قصه اونجا بود که وقتی دلم سوخت دلش خنک شد ...
-
آنجا نشسته ای ...
یکشنبه 8 دی 1392 06:35
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمی دهی ... ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود ...
-
می دانم ...
یکشنبه 8 دی 1392 05:23
می دانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرف ها را نمی فهمد ...
-
صفحه های تقویم ...
یکشنبه 8 دی 1392 04:36
صفحه های تقویم مرا یاد گذر زمان می اندازند ! نمیدانم پس کی زندگی شروع می شود ؟
-
چقدر ...
یکشنبه 8 دی 1392 03:36
چقدر دلم تمام شدن می خواهد از آن تمام شدن هایی که بشود نقطه سرخط و آن گاه دیکته تمام شود و من دیگر آغاز نشوم ...
-
گاهی ...
یکشنبه 8 دی 1392 02:23
گاهی یه جوری میشکننت که وقتی تیکه هات رو بهم می چسبونی یه آدم دیگه میشی ...
-
وای
یکشنبه 8 دی 1392 01:23
وای از خیال تو که وقتی می آیی دلم را گرم می کند و چایم را سرد ...
-
رفته ای ...
یکشنبه 8 دی 1392 00:36
از یاد ... از دست ... از حال ... از رو ... از بین ... به خودت که می آیی رفته ای ...
-
سخت ...
شنبه 7 دی 1392 19:44
سخت است نمرده باشی و از تو بخواهند گورت را گم کنی ...
-
زورم ...
جمعه 6 دی 1392 20:36
زورم به تو نمیرسد به جاده التماس می کنم برگرد ...
-
بی تو ...
جمعه 6 دی 1392 19:14
مدتهاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام ...
-
طفلکی ها ...
پنجشنبه 5 دی 1392 17:43
گاهی دلم برای گوش هایم می سوزد ... طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنن ...
-
چمدان ...
پنجشنبه 5 دی 1392 16:53
می روم اما چمدانم را نمی برم ... سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام ...
-
چقدر سخته ...
پنجشنبه 5 دی 1392 15:22
چقدر سخته وقتی ازت می پرسه : ناراحت شدی ؟ اشک از چشات بریزه و بگی : اشکال نداره ...