سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

لحظه ای پس از یک ساعت ...



یک ساعت، فقط یک ساعت به اعدام مریم باقی مونده.


یک ساعت دیگه حکمشو اجرا میکنن.


تمام تلاشها بی نتیجه مونده، هیچ مدرکی نیست که ثابت کنه مریم شوهرشو نکشته.


متهم به قتل شوهرشه،


میدونم شوهرشو دوست نداشت ولی اون شوهرشو نکشته.

 

 

درسته از زندگیش راضی نبود، اما شوهرش اونو دوست داشت،


خیلی ام بهش علاقه داشت، هیچ بدی در حقش نکرده بود.


تازه از صبح تا شب تمام سعیش جلب رضایت اون بود،


وگرنه اونقدر موقع خواستگاری سماجت نمیکرد.

 

را به را سبدای گل نمی فرستاد در خونه شون. اونقدر با پدر و مادرش صحبت نمی کرد.


بعد از یک سال رفت و آمد و برو بیا بالاخره مریم تسلیم شد و قبول کرد.


خوب چرا هیچ کس نمی فهمه که ممکن نیست


یک ماه بعد از ازدواج دست به همچنین کاری بزنه.

ساعت ده دقیقه به یکه. ده دقیقه دیگه مونده و من هی ساعتو نگاه می کنم،


منی که می دونم اون شوهرشو نکشته.


درسته اون شوهرشو دوست نداشت ،


مریم منو دوست داشت، خیلی زیاد


ولی دلیل هم نمی شه که شوهرشو بکشه.


شاید من بدونم کی شوهرشو کشته،


اما تا دقیقه ها پس از ساعت یک روی صندلی خونه خودم خواهم موند و


به ساعت خیره خواهم شد.



نظرات 2 + ارسال نظر
جلال شنبه 16 فروردین 1393 ساعت 13:57

ای اینم بدک نبود

ولی در کل داستان های قشنگی نوشته

مخصوصا کاوه

ممنون

دوس داشتم این کتاب رو بخونم

خواهش می کنم

ممنون که همه داستان ها رو خوندید

صحرا دوشنبه 18 فروردین 1393 ساعت 10:05

قشنگ بود

ممنون از زحماتت

خواهش می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد