دلم بوی هیزم می خواهد ... نانی تازه و گرم و کمی سادگی …
ته خیار پر از ویتامینی است به نام حقیقت ...
خوبی را آرزو می کنم برای آنهایی که یاد نگرفتند بد باشند !
آن که جان داد مرا عشقت بود ... آن چه لرزاند مرا هجرت بود …
من بازمانده یک قصه ام ... همان یکی که نبود …
تعطیل است مثل جمعه ها ، تمام حوصله ی من !
آدم فقط در مورد بقیه خیلى راحت می تونه بگه : فراموشش کن !
در قحطی تو چه دل خوشی دارند ! بیهوده می آیند و می روند این نفسهای من …
تو رفته ای ، اما ... یادت هنوز چه پابرجاست اینجا !
خنده را معنی سرمستی مکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست …