از یاد ... از دست ... از حال ... از رو ... از بین ... به خودت که می آیی رفته ای ...
elahe
یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 00:36
زورم به تو نمیرسد به جاده التماس می کنم برگرد ...
elahe
جمعه 6 دی 1392 ساعت 20:36
مدتهاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام ...
elahe
جمعه 6 دی 1392 ساعت 19:14
چقدر سخته وقتی ازت میپرسه : ناراحت شدی ؟ اشک از چشات بریزه و بگی : اشکال نداره ...
elahe
پنجشنبه 5 دی 1392 ساعت 14:56
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست ... فقط کمی
جای تو خالیست ، نمی آیی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
elahe
پنجشنبه 5 دی 1392 ساعت 13:36
زیر درخت سیب
نذر کرده ام به آمدنت ... فصل شکوفه زدن از خاطرات نزدیک است ...
elahe
پنجشنبه 5 دی 1392 ساعت 12:34
خاطره یعنی یک سکوت غیر منتظره ، میان خنده هایی بلند ...
elahe
پنجشنبه 5 دی 1392 ساعت 10:26
خاطرات هرچه شیرین تر باشند ... بعدها از تلخی گلویت را بیشتر می سوزانند ...
elahe
پنجشنبه 5 دی 1392 ساعت 09:24
جور میکند خدا در و تخته را با هم
آنطور که تو و مرا … تو خاطره ساز و من خاطره باز !
elahe
پنجشنبه 5 دی 1392 ساعت 07:22