درد دارد ... وقتى بفهمى براى عشقت کم هستى …!
غرق در معشوقه های مجازی پیر می شوم …
هی شانس مگر قرار نبود درخانه همه را یکبار بزنی ؟ پس خانه من چه شد ؟
میترسم از اینکه عاشق دیگرى شوم و تو برگردى ...
چه آشوبیست در دلم وقتى نمى دانم در نبودنم به بودن چه کسى فکر مى کنى ...
انقدر ورق های دلم را به هم نریز ... حکم همان دل است که برای تو می تپد
گاهی انسان یک دوستت دارم می خواهد تا نمیرد
دیگر هیچ چیز شیرین نیست جز خوردن یک قهوه تلخ با تــــو . . .
به آیینه نگاه میکنم …
لبخند میزنم …
لبخند نمیزند …
کاش زندگی من هم مثل دوست داشتن های تو کوتاه بود . . .