تاریکی اتاقم شکسته میشود با نوری ضعیف
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد
از این صدا امید پیدا کردم
چشم هایم را میمالم
New message تا لود شود آرزو میکنم
کاش تو باشی
سکوت میکنم
خاطرات نه سر دارند نه ته …
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت میکنند
داغت میکنند
رگ خوابت رابلدند
زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت میکنند
ایستاده ام ... بگذار سرنوشت راهش را برود ، من همینجا کنار قول هایت درست روبروى دوست داشتنت و در عمق نبودنت محکم ایستاده ام ...