سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

کاوه ( قسمت آخر)


دختره فیس فیس کنان دست کرد تو کیفش


و سوییچی دراورد و به کاوه داد و گفت :


من می رم سیگار بخرم ، ماشینو روشن کن الان میام


کاوه به سرعت سوار اتومبیل سهیلا شد و استارت زد


در عقب باز کرد که من بشینم


نمی خواستم برم ولی باید با کاوه صحبت می کردم


مدتی گذشت ، از پنجره بیرونو نگاه کردم


دختره یه عینک آفتابی بزرگ به چشمش زده بود


با سیگاری گوشه لبش به طرف ما می اومد


یه پسره مریض که چهره اش به معتادا می خورد


گوشه لباسشو گرفته بود و هی التماس می کرد


اما سهیلا هیچ محلش نمیذاشت 

ادامه مطلب ...

کاوه ( قسمت دوم )


پیانو رو آوردن روی صحنه


پشتش نشستم


صدام لرزید و خوندم


فین فین جمعیت در اومده بود


زیر چشمی که نگا کردم دیدم


خیلیا با دستمال اشکاشونو پاک می کنن


آخرش خیلی برام کف زدن


زود اومدم بیرون


لبخند کوچیکی روی لبام نقش بسته بود


از خودم راضی بودم


اروم کنار خیابون راه می رفتم


طوری می رفتم که شاید دختره هم ببینم


ولی دلم نمی خواست کس دیگه ای منو ببینه 

ادامه مطلب ...

نقاشی ( داستانی مرموز و جالب )





توی خیابون داشتم می رفتم 


جلوی یه مغازه پسرکی رو دیدم


داشت زار زار گریه  می کرد


دلم براش سوخت


ولی خجالت کشیدم برم بپرسم ناراحتیش از چیه ؟؟؟


برای من به این گندگی چقدر بد بود


از یه بچه به این کوچیکی خجالت بکشم


باز گفتم برم


ولی آخه این همه آدم


این همه مردم بی تفاوت رد می شدند

 

ادامه مطلب ...

کاوه ( قسمت اول)



چقدر به خودم فحش میدادم که بدبخت ، بی عرضه ، بی زبون


زبون داشته باش


باید بجنبی وگرنه روزا همین طور به همین وضع می گذره


ولی خب نمی تونستم


حداقل اینکه تنهایی نمی تونستم


با بچه ها که بودم خیلی سر زبون دار می شدم


از همه بیشتر و خوش صحبت تر


اما تنهایی مث یه بچه خجالتی مودب تو لاک خودم می رفتم


اصلا به ریخت و قیافم شک داشتم 

ادامه مطلب ...

گلدونه ها ( داستانی دوس داشتنی )



هر سه تایی گلدوشانو که تازه جوونه زده بود


گذاشتن لب پنجره که خوب آفتاب بخوره


علی که تو بچه ها از همه بزرگتر بود گفت :


گلدون هر کی اول گل بده شاه فرنگه


رضا گفت : بابام میگه هر کی گلدونش خشک بشه اونو کشته


بچه ها ساعتی پای گلدوناشون نشستن و بعدش رفتن بازی


به جز گلدونه که هنوز پای پنجره به گلدونش خیره بود 

ادامه مطلب ...

ماهی های آزاد رودخونه {خییییییییییلی قشنگه } قسمت دوم



صبح ها که شیر داوود تور به گذرگاه سنگی می انداخت


سه تا دخترای نورمحمد پیر


هم همون ساعت برای ماهی گیری تور به آب می انداختند


اولی که از همه بزرگتر بود بیست سال داشت و اسمش گلایل بود


دومی یاس و سومی هم که چهارده ساله و اسمش ماهی بود


گلایل رعنا و خیلی زیبا بود

  

ادامه مطلب ...

برفهای گل آلود کوچه بن بست ...




سگ های بیچاره


بسکه از بر و بچه های این کوچه سنگ خورده بودن و فحش خواهر و مادر شنیده بودن


دیگه از هر کس و ناکسی بیم داشتند.


همین پریشبا سگ نر و ماده رو وادار کرد جلو یه پسرکی دو تکون بده


شاید یه چیزی ازش بگیرن


اما پسره چنان لگدی زیر دو سگ بیچاره زد که زوزه اش تا ده تا خیابون اونورتر شنیده شد


و خلاصه خیلی تنها بودن و زندگی بهشون خیلی بد می گذشت

 

ادامه مطلب ...

لحظه ای پس از یک ساعت ...



یک ساعت، فقط یک ساعت به اعدام مریم باقی مونده.


یک ساعت دیگه حکمشو اجرا میکنن.


تمام تلاشها بی نتیجه مونده، هیچ مدرکی نیست که ثابت کنه مریم شوهرشو نکشته.


متهم به قتل شوهرشه،


میدونم شوهرشو دوست نداشت ولی اون شوهرشو نکشته.

 

ادامه مطلب ...