سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

شانس


هی شانس مگر قرار نبود درخانه همه را یکبار بزنی ؟ پس خانه من چه شد ؟


تــــو . . .


دیگر هیچ چیز شیرین نیست جز خوردن یک قهوه تلخ با تــــو . . .


پوسید …


خدا را چه دیدی شاید دوام آوردم !

هر تمام شدنی که مرگ نیست !؟

گاهی میتوان کنارِ یک پنجره سیگار به دست و منتظر پوسید …


خوب نیستم…!


کم سرمایه ای نیست؛

داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند!

ولی از آن بهتر داشتن آدمهاییست که وقتی حالت را میپرسند؛

بتوانی بگویی: خوب نیستم…!



فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ


خــستــہ امـ …

از صبورے خــستـــہ ام …

از فــَریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد …

از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב …

و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم

آســــاטּ نیست در پــَس خـــنـده هاے مصــنوعے گریــہ هاے دلت را ،

در بــی پنـــاهیت در پشت هـــــزاراטּ دروغ پنهـــاטּ کنے …

ایــــטּ روزهــا معنے را از زنـدگـــے حذف کــرבه امـ …

بدون تو برایـــم فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ




روح


لعنت به این روزها ! این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ، هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ندارند …


نمیدانم


نمیدانم چه کسی دست اتفاق های خوب زندگی ام را گرفته است که دیگر نمی افتد !


من بهِ « من » خندیدم !


آخرین بار ڪه من از تهِ دل خندیدم

علتش پـول نبود

انعڪاسِ جُوڪ هر روز نبود

علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یڪ دلقڪ,

یا زمین خوردن یڪ ڪور نبود …

من بهِ « من » خندیدم !

ڪه چو یڪ دلقڪ ِگیج

نقش یڪ خنده به صورت دارم و دلم میـــگرید …!



دل استــ دیگر



دل استــ دیگر خسته میشود …

بی حوصله میشــود …

از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ

از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح

از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد


خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!


ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ

ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ

ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !

خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!

ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …