سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

عشـــــق یــعنی

عشـــــق یــعنی حـتی اگـه بدونـــی نـمیخوادتــــــ ، بدونــــی نمیشـــــه امــا نتـــونی ترکــشی کنـــی ... نه خــــودشو , نه فکـــــرشو ...


حســـرت

همــه ی مــا فقــط حســـرت بــی پــایــان یــــک اتفــــاق ســـاده ایـــم کــــه جهــــان را بـــی جهــــــت یــــک جــــور عجیبــــی جــــدی گرفتـــــه ایــــم … !

عقب

دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم … نه برای اینکه آن هایی که رفتند را باز گردانم … برای اینکه نگذارم آنها بیایند …

فـاجعـه ی زنـدگی

آدم هـا می آینـد … زنـدگی می کننـد ... می میـرنـد و می رونـد … امـا فـاجعـه ی زنـدگی تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری ،در حالـی کـه زنــده ای …

گالیله

حق با کشیش ها بود گالیله ! زمین آنقدرها هم گرد نیست … هر کس می رود دیگر باز نمی گردد …


خستگی

هیچ انتظاری از کسی ندارم ! و این نشان دهنده قدرت من نیست ! مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است …

ناچـ ــار

گاهـے ڪـلام در وصـفــ واقعیـتــِ مـا ڪـم مـےآورد ، ناچـ ــار ایـن ســہ نقـطــہ …و دیگـ ـر هیــچ !

راهی نیست ...

از من تا خدا راهی نیست ... فاصله ایست به درازای من تا من … و در این هیاهوِی غریب … من ، این من را نمیابم!


هر روز تکراریست

هر روز تکراریست ، صبح هم ماجرای ساده ایست گنجشک ها بی خودی شلوغش می کنند ...


نفرین

در این هیاهوی خلق که پُتک بر آرامش ات می زند ... دلم پیاده رویی میخواهد ، بارانی! دست خودم را بگیرم ، برویم صحبت کنان تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی ! نفرین به اجتماع که نمی گذارد صدا به صدا برسد!