برف آمد و پاییز فراموشت شد ، آن گریه ی یک ریز فراموشت شد ، انگار نه انگار که با هم بودیم ، چه زود همه چیز فراموشت شد
در برف ، سپیدی پیداست آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ .
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد ... چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
عشق یعنی امید ، یعنی طراوت باران ، یعنی سفیدی برف یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن ...
وقتی بهت گفتم : دلتنگ تو هستم به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟