نمی دانــم چــرا بیــن ایــن همــه آدم پــیــله کــرده ام بــه تــو ... شــاید فــقط با تــو پــروانــه می شـــوم …
وقتـﮯ مرا بغل مـﮯکنـﮯ چنان جاذبهﮮ آغوشت به جاذبهﮮ زمین غلبـه مـﮯکنـد کـه روحـم بـه پـرواز درمــﮯآیـد
مثل آسمــــان می مانی ... دوستتـــ دارم اما نمیتـــوانم داشـــته باشمتــــ ...
تو و فاصله با هم یکی شدید من و پاهام به رسیدن نا امید کاش می شد می رسیدم تا می دیدم تو و فاصله به هم چیا می گید ؟
من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم
درد ، مرا انتخاب کرد ... من ، تو را ... تو ، رفتن را ... آسوده برو دلواپس نباش من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم