دور که می شوم نزدیکتر می آید نزدیک که می شوم دورتر می رود ... انگار که این فاصله همیشه باید به شکلی رعایت شود
باران همیشه می بارد اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند
نگاه کن آن دور دست ها یکی تنها به انتظار ایستاده ... لبخندی عاشقانه ، دستی برایش تکان بده تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش ...