سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند اما سر من درد می کند برای دستی که مال تو باشد
کوتاه ترین قصه ی دنیا ... رفت …
اینجا زمین است زمین گرد است تویی که مرا دور زدی فردا به خودم خواهی رسید حال و روزت دیدنیست ...
آنان که بودنت را قدر نمی دانند رفتنت را نامردی می خوانند ...
بودم ! دیــــــــــــدم با دیگری شـــادتری ... رفتــــــــــم
از درد دوست نداشتن هایت گفتم ، خیانت را تجویز کردند گویا این آسان ترین راه عاشقی است
من با کناری ات کنار نمی آیم ! کنار می روم ...
چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !
این روزها سنگین و نحس اند ... چه کنم ؟ لحظات هم بهانه ات می گیرند رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است ...
بــآ مـَن از بـودن بـگـــو گـوشــم را کــَـر کـرده هـیـآهـوی نــَـبودنـت